معنی شیفته و شیدا

حل جدول

شیفته و شیدا

مفتون، عاشق


شیدا

شیفته


عاشق و شیفته

شیدا، واله


شیفته و مفتون

عاشق، شیدا

فارسی به عربی

فرهنگ پهلوی

شیدا

شیفته

نام های ایرانی

شیدا

دخترانه، آشفته و عاشق، عاشق، شیفته، دلداده

لغت نامه دهخدا

شیفته

شیفته. [ت َ / ت ِ] (ن مف) عاشق. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث). عاشق. مفتون. دلباخته. مغرم. مجذوب. مستهام. شیدا. مهربان. (یادداشت مؤلف). واله. (زمخشری):
هر آن کس که او را بدیدی ز دور
زنی یافتی شیفته پر ز نور.
فردوسی.
کس نیست به گیتی که بر او شیفته نبْود
دلها به خوی نیک ربوده ست نه زِاستم.
فرخی.
عشق است بلای دل و تو شیفته ٔ عشق
سنگی تو مگر کَانده بر تو نکند کار.
فرخی.
لاجرم خلق جهان بر خوی او شیفته اند
چون گل سوری بر باد سحرگاهی و نم.
فرخی.
پادشاهان همه بر خدمت او شیفته اند
چون غلامان ز پی خدمت او بسته کمر.
فرخی.
عطای تو بر زائران شیفته ست
سخای تو بر شاعران مفتتن.
فرخی.
دل من شیفته بر سایه و جاه و خطر است
وَاندر این خدمت با سایه و جاه و خطرم.
فرخی.
آن روز که من شیفته تر باشم بر تو
عذری بنهی بر خود و نازی بفزایی.
منوچهری.
زی گوهر باقی نکند هیچکسی قصد
کز کوردلی شیفته بر دار فنایند.
ناصرخسرو.
بد از مهر جم شیفته ماه چهر
فزون شُدْش از این مژده بر مهر مهر.
اسدی.
بر او بر کسی زآن سپه شیفته ست
به پنهانْش برده ست و بفْریفته ست.
اسدی.
عالمی شیفته ٔ زلف تواَند
زلف تو شیفته ٔ خویشتن است.
خاقانی.
با دل که شیفته ست به زنجیر راهبان در
گفت از محیط دست تو به معبری ندارم.
خاقانی.
ای صبر تویی دانم پروانه ٔ کار دل
دل شیفته پروانه ست از نار نگه دارش.
خاقانی.
شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان
او رود از نهان نهان گنج روان کیست او.
خاقانی.
چشمه ٔ خون زدلم شیفته تر کس رانی
خون شو ای چشم که این سوز جگر کس رانی.
خاقانی.
بافته چون آفتاب روشنی نقد خویش
شیفته نی چون سحاب از گهر مستعار.
خاقانی.
من شیفته از شادی و پرسان ز دل خویش
کای دل به جهان اینکه مرا بود که را بود.
خاقانی.
چون آگهی که شیفته و کشته ٔ توایم
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست.
خاقانی.
چون نگهش کنی کند در پس چنگ رخ نهان
تاشوی از بلای او شیفته ٔ بلادری.
خاقانی.
ای آنکه مسجد دمشق دیده ای و بدان شیفته شده... بیا و مسجد غزنه مشاهدت کن. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 422).
گر سلسله ٔ مرا کنی ساز
ورنه شده گیر شیفته باز.
نظامی.
مضطرب از دولتیان دیار
ملک بر او شیفته چون روزگار.
نظامی.
زآن شیفته ٔ سیه ستاره
من شیفته تر هزارباره.
نظامی.
شیفته ٔ حلقه ٔ گوش توام
سوخته ٔ چشمه ٔنوش توام.
عطار.
ای دل مبتلای من شیفته ٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه ازبرای تو.
عطار.
زلف خاتون ظفر شیفته ٔ پرچم توست
دیده ٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد.
حافظ.
- شیفته ٔ خویش بودن، خودپسند و خودپرست بودن. (یادداشت مؤلف):
گویی به رخ کس منگر جز به رخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرایی.
منوچهری.
شیفته ای شیفته ٔ خویش بود
رغبتی از من صد ازو بیش بود.
نظامی.
- شیفته و فریفته، عاشق و دلباخته. (یادداشت مؤلف).
- دل شیفته، دل از دست داده:
به نصیحتگر دل شیفته می باید گفت
برو ای خواجه که این درد به درمان نرود.
سعدی.
|| آشفته و مدهوش. (ناظم الاطباء). مدهوش. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (صحاح الفرس) (غیاث). || دیوانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان). بیخود. (آنندراج) (انجمن آرا). مجنون. (یادداشت مؤلف):
که ات ای بداندیش بفریفته ست
فریبنده ٔ تو مگر شیفته ست.
فردوسی.
بتی پریرخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته ست شمن.
سوزنی.
رفتم به درش رقیب من گفت
کاین شیفته بر چه موجب آمد.
خاقانی.
من عاشق و او بی خبر، او ماه نو من شیفته
او از من و من زو جدا این حال بوقلمون نگر.
خاقانی.
ماه نو دید عدو بر علمش شیفته شد
ماه نو شیفته را بر سر سودا دارد.
ظهیر.
باد تن شیفته در هم شکست
شیفته زنجیر بخواهد گسست.
نظامی.
کآن مه نو کو کمر از کوه داشت
ماه نو از شیفتگان دور داشت.
نظامی.
|| متحیر و سرگشته و واله. (ناظم الاطباء) (از برهان). متحیر. (صحاح الفرس). || مشعوف. مشغوف. (یادداشت مؤلف). || حریص. آزمند. مولع. (یادداشت مؤلف).


شیدا

شیدا. [ش َ / ش ِ] (ص) در زبان اکدی «شدو». نام عفریتی است. در عبری «شد» و در آرامی «شدا» به معنی دیو است. دیوبت. دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیه ٔ برهان چ معین). دیوانه و لایعقل. (برهان) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج). دیوانه. مجنون. (یادداشت مؤلف). دیوانه. (لغت فرس اسدی). بی عقل و بی هوش. (ناظم الاطباء). || آشفته. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (غیاث). سرگردان. (لغات شاهنامه). آشفته و سرگردان. (لغت فرس اسدی). آشفته و سرگردان. (اوبهی). هائم. حیران. (زمخشری). آشفته از عشق. (ناظم الاطباء). سخت عاشق. واله. سخت شیفته. (یادداشت مؤلف). شیفته:
دل برد چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.
دقیقی.
بمردی ز خورشید پیداتر است
به پیکار از شیر شیداتر است.
فردوسی.
برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا.
فرخی.
نکرد این دوستی بر دایه پیدا
وگرچه گشته بود از مهرشیدا.
اسدی.
عالم قدیم نیست سوی دانا
مشنو محال ِ دهری شیدا را.
ناصرخسرو.
نه سخن گفتن نباشد هرچه آنرا نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیداکند.
ناصرخسرو.
وآنکه گوید خواست ما را نیست میگوید خرد
کاین همانا قول مرد مست یا شیداستی.
ناصرخسرو.
گرچه تو ز پیغمبری و چون تو
با عقل و سخن بیهشی و شیدا.
ناصرخسرو.
درست وراست صفات تو گویم و نه شگفت
درست و راست شنیدن ز مردم شیدا.
مسعودسعد.
یکی بگرید بربیهده چو مردم مست
یکی بخندد خیره چو مردم شیدا.
مسعودسعد.
ز پستی لاله شد خندان چو روی دلبر گلرخ
ز بالا ابر شد گریان بسان عاشق شیدا.
مسعودسعد.
چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم. (مقامات حمیدی).
کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار
گرد قطب آسیمه سر شیداو حیران آمده.
خاقانی.
تا تو به پری مانی شیدای توام دانی
یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 621).
شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام
پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم.
خاقانی.
در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی
چو خاقانیت شیدایی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
عاجز همه غافلان و شیدا
کاین رقعه چگونه کرد پیدا.
نظامی.
بسا هوشمندان که در کوی عشق
چو من عاقل آیند و شیدا روند.
سعدی.
چه خوش گفت شیدای شوریده سر
جوابی که باید نوشتن بزر.
سعدی.
قوی بازوانند و کوتاه دست
خردمند و شیدا و هشیار و مست.
سعدی.
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را.
حافظ.
ای گل بشکر آنکه تویی پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور.
حافظ.
- دل شیدا؛ دل دیوانه. دل آشفته:
آب وسنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری رویی مسلسل شد دل شیدای من.
حافظ.
|| (اصطلاح تصوف) اهل جذبه و صاحب شوق را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). مجذوب. (یادداشت مؤلف).

شیدا. [ش َ / ش ِ ی ْ دُل ْ لاه] (از ع، اِ مرکب) الواط در لفظ شی ٔاﷲ تصرفی کرده شیداﷲ میگویند یعنی دیوانه ٔ خدا. (آنندراج از بهار عجم).

فرهنگ فارسی هوشیار

شیدا

آشفته، سخت شیفته، حیران، عاشق واله

مترادف و متضاد زبان فارسی

شیفته

حیران، خاطرخواه، دلباخته، دلداده، شیدا، عاشق، مجذوب، مجنون، مفتون، واله، وامق


شیدا

بی‌قرار، دلباخته، دلداده، دلشده، دیوانه، سرگشته، شوریده، شیفته، عاشق، مجنون، مفتون، واله، وامق

فرهنگ معین

شیدا

شیفته، دیوانه، آشفته از عشق. [خوانش: (شَ) (ص.)]

واژه پیشنهادی

واله و شیفته

افتن، شیدا

معادل ابجد

شیفته و شیدا

1116

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری